Friday, May 27, 2011

گزارش کامل از مراسم ترحیم ناصر حجازی/ "هنوز باور نداریم رفتنت را "


اشک ها هنوز سرازیر است/
گزارش کامل از مراسم ترحیم ناصر حجازی/ "هنوز باور نداریم رفتنت را "
مراسم ترحیم و یادبود دروازه‌بان پیشین تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه استقلال در شرایطی صبح امروز برگزار شد که ازدحام هزاران نفر از دوستداران و هواداران او کار برگزاری مراسم را با مشکل مواجه کرد با این حال بسیاری از اهالی ورزش در فراغ او گریستند و اشک ریختند.

ب مراسم ترحیم و یادبود مرحوم ناصر حجازی صبح امروز جمعه با حضور بسیاری از مسئولان ورزش، هنر و اقشار مختلف مردم در مسجد جامع شهرک قدس در شرایطی برگزار شد که از ساعات ها قبل از شروع مراسم ازدحام جمعیت در خیابان های منتهی به مسجد جامع مشکلات ترافیکی بسیاری را بوجود آورده بود.
بر اساس مشاهدات خبرنگار مهر، بسیاری از علاقمندان و دوستداران ناصر حجازی که روز چهارشنبه نیز در مراسم تشییع و خاکسپاری او در ورزشگاه آزادی و بهشت زهرا(س) حضور داشتند، صبح امروز با در دست داشتن عکس های دروازه بان پیشین تیم ملی فوتبال ایران در این مراسم حضور پیدا کرده بودند.
برخی از باشگاه های فوتبال و مسئولان ورزش کشورمان نیز با ارسال تاج گل همدردی خود با خانواده مرحوم ناصر حجازی را اعلام کرده بودند. جواد نکونام بازیکن تیم فوتبال اوساسونا که در اسپانیا به سر می برد یکی از این افراد بود. ضمن اینکه برخی افراد و نهادهای غیر ورزشی نیز دسته گل هایی را به مراسم شادروان حجازی ارسال کرده بودند.
ازدحام جمعیت در خیابان های اطراف مسجد جامع شهرک قدس به قدری بود که ماموران پرشمار نیروی انتظامی هم نتوانستند نظم کاملی را حاکم کنند و شاهد بی نظمی های ترافیکی شدیدی در اطراف مسجد بودیم. با این حال بسیاری از چهره های ورزشی با رساندند خود به محل مراسم، با خانواده مرحوم حجازی ابراز همدردی کردند.
علی پروین، علی دایی، حسین هدایتی، اصغر حاجیلو، احمدرضا عابدزاده، بهرام افشارزاده، عادل فردوسی پور، پیمان اسدیان، فرهاد مجیدی، محمد زادمهر، یورگن گده، مارکار آقاجانیان، نصرالله عبداللهی، بهزاد فراهانی، عزیز محمدی، مهدی تاج، سعید فائقی، شاهرخ بیانی، پویا امینی، حسن روشن، بهروز پرورشخواه، نادر فریادشیران، سعید مظفری زاده، مهدی محمدنبی، علیرضا حقیقی، محمود یاوری و ... از جمله حاضرین در این مراسم بودند و هنوز رفتن ناصر حجازی را باور نداشتند.
مرحوم ناصر حجازی روز 28 آذر 1328 دیده به جهان گشود و پس از سپری کردن دوران ورزشی درخشان روز 2 خرداد 1390 پس از نزدیک به دو سال تحمل بیماری سرطان ریه دیده از جهان فرو بست. روحش شاد و یادش گرامی باد.

Monday, May 23, 2011

آن مرد رفت،‌ همه جا بوي غم گرفت

شك و ماتم از بيمارستان كسري تا منزل حجازي
آن مرد رفت،‌ همه جا بوي غم گرفت
در و ديوار شهر بوي غم مي‌دهد، بوي ناراحتي، بوي فراق، بوي دوري از مردي كه حالا ديگر بين‌مان نيست.
ب نوشتن از رفتن اسطوره كار آساني نيست. گويي همه مي دانستند خبرهايي هست و امروز هم مثل ديروز در محوطه بيمارستان كسري حاضر شدند. 

ساعت 9:30 صبح است. از ميدان آرژانتين تا بيمارستان الوند از چهره هاي غمگين مي شد فهميد كه روز خوبي در پيش نيست. حتي راننده هاي تاكسي خيابان الوند هم شور هميشگي را ندارند و انگار نمي خواهند امروز كاسبي كنند و ترجيح مي دهند مقابل درب بيمارستان بايستند. 
كسي نمي خواهد بپذيرد كه پزشكان از اسطوره فوتبال ايران قطع اميد كرده اند و بايد تا دقايقي ديگر خبر درگذشت او اعلام شود. 

ساعت 10 دقيقه به 11 است. همسر ناصر حجازي كه اين روزها اندوه و غم را مي توان از چشمانش خواند به ناگاه مي دود. استرس و نگراني به اوج مي رسد و هواداران حجازي چشم به همسر او دارند كه چه اتفاقي افتاده است. به ناگاه اصغر حاجيلو از طبقه اي كه حجازي در آن بستري است، به ميان جميعت مي آيد. سوال ها از يار قديمي ناصرخان مشترك است. 

حاجيلو كه ديگر شانه هايش تاب تحمل اين غم را ندارد با لحن هميشگي خود مي گويد " عزيزان من ناصر خان، خوبه خوب شد. " همين جمله كافي بود تا مقابل بيمارستان كسري بلوايي برپا شود. هيچ كس باور نمي كند. يكي مي گويد " ناصرخان اين قرار ما نبود " يكي ديگر مي گويد " نه باور نداريم " و به يكباره جمعيت 500 نفره شعار دادند " مي خواهيم فوتبال نباشه اگه ناصر نباشه. " 

هنوز 10 دقيقه از اعلام اين خبر نگذشته كه خيابان الوند با ترافيك سنگيني روبرو و بسته شد. ديگر جايي براي سوزن انداختن نيست. كسي نيست كه با شنيدن اين خبر تلخ گريه نكند. 

اهالي فوتبال يكي يكي پيدا مي شوند. يكي از چهره ها حشمت مهاجراني است. اشك هاي سرمربي اسبق تيم ملي همه را تحت تاثير قرار مي دهد. احمدرضا عابدزاده هم سرش پايين است و ياد روزهايي مي افتد كه در همين بيمارستان كسري هوادارانش براي شفاي او دست به دعا برداشتند. چشم هايش خيس شده و زير لب مي گويد " خدايا چه شد؟ " 

آتيلا حجازي فرزند ارشد ناصر پايين آمد. ناي صحبت نداشت. سرش پايين بود و مي گفت: "پدرم رفت. " سعيد رمضاني داماد حجازي نيز به همين ترتيب اما بيش از همه چهره همسر حجازي جلب توجه مي كند. او تاب تحمل اشك هاي آتيلا را ندارد. او هم گريه مي كند و اندوهش را با چشماني اشك بار نشان مي دهد. 

پرسنل بيمارستان كسري بهت زده بودند. آنها در اين چند روز صحنه هايي ديدند كه كمتر تجربه كرده اند. آنها متعجبند، متعجب از اين همه محبوبيت. يكي از آنها مي گويد " فوتبال اين همه محبوبيت مي آورد؟ " هوادار حجازي پاسخ او را داد: " مردانگي محبوبيت مي‌آورد. ناصر خان مرد بود " و اشك از چشمان پرستار بيمارستان سرازير مي شود. 

اينجا غوغايي بر پا است. پرچم استقلال مقابل درب بيمارستان باز شد. مرد و زن و پير و جوان براي ناصر حجازي اشك مي ريزند. 
هيچكس باور نمي كند. اين جمله اي است كه از دل همه بيرون مي آيد. اسطوره ديگر در كنار ما نيست. 

در ميان هواداراني كه به محوطه بيمارستان كسري خود را رسانده اند، يك نفر كه خوزستاني است بيش از سايرين جلب توجه مي كند. او فرياد مي زند " ناصرخان بلند شو، اين همه راه با اتوبوس آمده ام تا تو را ببينم. به من نگوييد كه او رفت. چون خسته راه هستم " اما او متقاعد نمي شود.سپس چهار زانو روي زمين مي نشيند. سرش پايين است و انگار دنيا بر سر او خراب شده است. مردي كه تازه از سفر آمده ديگر تاب بلند شدن ندارد چون ديگر حجازي را نمي بيند. 

كسي نيست كه مقابل بيمارستان كسري اشك نريزد. اينجا شلوغ است. 
... يك ساعت گذشت. مقابل منزل حجازي هستيم. بوستان اركيده حتي از شلوغ ترين روزهاي تابستان هم پر جمعيت تر است. مقابل خانه حجازي تبديل به پارك عزاداران شده، پاركي كه حجازي در آن قدم مي زد تا با اين بيماري مبارزه كند. همسايه ها باور نمي كنند. آنها ديگر مرد پر افتخار فوتبالشان را نمي بينند. 
هوادار خوزستاني هم سر رسيد " ناصر خان آمدم تا شايد من را ببيني اما نشد " و همچنان گريه مي كند. 

خيابان پاسداران و تمامي خيابان هاي ميدان شهيد هروي مملو از جمعيت است. 
عكس بزرگي كه مقابل بيمارستان بود به منزلش منتقل شد. حجازي رفت و بيمارستان كسري غرق در سكوت شد. 
فريادهاي " حجازي كاپلو " تمامي ندارد. 
خبر مي رسد كه مراسم خاكسپاري روز چهارشنبه است. 
همه جا بوي غم گرفته است... عقاب پريد... 

پيام تسليت باشگاه استقلال در پي درگذشت حجازي

پيام تسليت باشگاه استقلال در پي درگذشت حجازي
: روابط عمومي باشگاه استقلال درگذشت اسطوره فوتبال را به جامعه ورزشي تسليت گفت.
، روابط عمومي باشگاه استقلال در پي درگذشت ناصر حجازي اسطوره فوتبال ايران و باشگاه استقلال اطلاعيه زير را صادر كرد: 

" انالله و انا اليه راجعون 

بزرگمرد فوتبال ايران، عقاب آسيا، اسطوره يگانه باشگاه استقلال، ناصر حجازي كه با زندگي پاك و زلالش پهلواني و پهلوان‌صفتي را معنا كرد، دعوت حق را پذيرفت و از جهان فاني به سراي باقي شتافت. 
باشگاه استقلال اين ضايعه را به جامعه پهلوان‌پرور ورزش ايران كه مقامي شامخ براي فرزندان برومند و راست قامت خود قائل است، تسليت گفته، براي آن بزرگمرد جاويدان و ماندگار كه مهرش در طول ساليان به دل‌هاي تمام نيك‌انديشان نشسته، آمرزش و آرامش ابدي، براي خانواده‌اش صبر و براي دوستداران تحمل و طاقت مسئلت دارد. 
مراسم تشييع پيكر پاك اين مرد بزرگ كه زندگي‌اش لبريز از صداقت و سلامت و پاك‌انديشي بود. روز چهارشنبه برگزار خواهد شد. اطلاعات بعدي،‌ در بيانيه‌هاي بعدي باشگاه استقلال درج خواهد شد. 

گزارش تصویری/ درگذشت ناصر حجازی و تجمع هواداران مقابل بیمارستان

 

Sunday, May 22, 2011

گزارش تصویری / تجمع هواداران و دوستداران ناصر حجازی مقابل بیمارستان کسری


گزارش تصویری / تجمع هواداران و دوستداران ناصر حجازی مقابل بیمارستان کسری
جمعی از دوستداران و هواداران ناصر حجازی سرمربی سابق تیم فوتبال استقلال صبح امروز یکشنبه مقابل بیمارستان کسری تجمع کردند.

گریه‌های پروین و عابدزاده برای ناصر حجازی

برخی از بزرگان فوتبال ایران صبح امروز به عیادت ناصر حجازی رفتند. یکی از افرادی که به عیادت حجازی رفت، علی پروین بود اما به دلیل ازدحام هواداران و شرایط موجود نتوانست بر بالین وی حاضر شود و مقابل در بیمارستان دقایقی حضور داشت. 

پروین مقابل بیمارستان مقابل هواداران پرشور و عاشق ناصر حجازی ایستاد و برای سلامتی او دعا کرد و البته اشک هم ریخت. پروین در این باره گفت: «به خدا نمی‌توانم ناصرخان را روی تخت بیمارستان ببینم، هیچ حرفی هم نمی‌توانم بزنم و فقط برای سلامتی او دعا می‌کنم. شاید دیگر مثل حجازی در فوتبال ما تکرار نشود.» 

همچنین صبح امروز‌ احمدرضا عابدزاده و حسین هدایتی به عیادت ناصر حجازی رفتند و با اجازه پزشکان موفق شدند دقایقی اسطوره فوتبال ایران را روی تخت بیمارستان ببینند. عابدزاده پس از دیدن حجازی روی تخت بیمارستان بر بالین وی گریست. حشمت مهاجرانی نیز صبح امروز به عیادت حجازی رفت.

قطع امید پزشکان از ناصر حجازی/ تنها قلب اسطوره می تپد

شانس بازگشت ناصر حجازی از کما کمتر از قبل شد.

در حالی که ساعتی قبل شایعاتی در مورد درگذشت ناصر حجازی منتشر شده بود، خبرنگار ما در تماس با بستگان وی در بیمارستان کسری  کسب اطلاع کرد که حجازی همچنان د رکما به سر می برد و پزشکان بازگشت وی به حالت عادی را تقریبا غیرممکن می دانند.
در عین حال آخرین خبرها حاکی است قلب ناصر حجازی با هدایت دستگاه همچنان در تپش است.

Saturday, May 21, 2011

آخرین تلاش ها برای خارج کردن ناصر حجازی از «کما» / معجزه دعاهای تان شاید کارساز شود

آخرین تلاش ها برای خارج کردن ناصر حجازی از «کما» / معجزه دعاهای تان شاید کارساز شود

> - پزشکان امشب مرحله جدیدی از تزریق دارو های ضد سرطان به ناصر حجازی را در دستور کار قرار دادند.
به گزارش خبرآنلاین ؛ بر اساس آخرین اخبار خبرنگاران ما از بیمارستان کسری ، متاسفانه همچنان تلاش تیم پزشکی بیمارستان برای مهار خونریزی مغزی ناصر حجازی به نتیجه ای نرسیده و تزریق داروهای جدید برای خارج کردن او از حالت کما آغاز شده. پزشکان از عصر شنبه ، اسطوره فوتبال ایران را با استفاده از دستگاه های ویژه تنفسی برای بازیابی سلامتش ، تحت کنترل دارند اما همچنان شرایط جسمی او تعریف چندانی ندارد. پاسخ نمونه برداری ها و آزمایش های انجان شده که تا صبح یکشنبه به دست پزشک متخصص معالج ناصرخان می رسد ، می تواند شانس بازیابی سلامت این مرد دوست داشتنی فوتبال ایران را تخمین بزند. با این وجود پزشکان اعتقاد دارند دعاهای خیر خیل عظیم هواداران او می تواند باری دیگر ، قدرت معجزه را نشان مان دهد و آنچه را که مشیت الهی است درباره این چهره دوست داشتنی فوتبال ایران رقم بزند.
اسطوره همچنان در كما
طالب‌لو به عيادت حجازي رفت
 دروازه‌بان استقلال عصر امروز از ناصر حجازي عيادت كرد.
ب ناصر حجازي روز گذشته درحالي كه مشغول تماشاي ديدار استقلال و پاس در هفته پاياني ليگ برتر بود، با وخامت حالش به كما رفت و بلافاصله به بيمارستان كسري منتقل شد.
بر همين اساس علاقمندان و طرفداران دروازه‌بان اسبق استقلال براي دعا كردن حجازي در بيمارستان كسري حضور دارند كه اين موضوع باعث ازدحام زيادي در اين بيمارستان شده است. 
همچنين عصر امروز وحيد طالب‌لو براي عيادت از حجازي در بيمارستان حضور يافت تا از آخرين وضعيت جسماني اسطوره‌ آبي ها مطلع شود. 
به گفته مسئولان بخش
 ICU بيمارستان كسري، حجازي به دليل مشكلات تنفسي به دستگاه اكسيژن متصل و حال عمومي وي به نسبت شب گذشته بدتر گزارش شده است. 

خونریزی مغزی حجازی هنوز تایید نشده / حال آتیلا هم خوب نیست

ماجرای خونریزی مغزی ناصر حجازی هنوز توسط پزشکان تایید نشده است.
ناصر حجازی که هم اکنون در بخش آی سی یو بیمارستان کسری بسر می برد، به دلیل وخامت حالش زیر دستگاه نگه دارنده مخصوصی قرار دارد.
آتیلا حجازی که به همراه مادرش در بیمارستان حضور دارد، پس از دیدن پدرش در آن شرایط سخت فشار زیادی را متحمل شد. او از دیشب شرایط خوبی ندارد و خودش هم یک بار به خاطر افت فشار، به اورژانس بیمارستان رفت.
همچنین شایعه شده که حجازی خونریزی مغزی کرده اما یکی از نزدیکان ناصر حجازی در گفت‌وگو با خبرآنلاین می‌گوید: «خونریزی مغزی ناصرخان هنوز توسط پزشکان اعلام نشده اما چیزی که وجود دارد این است که حال او زیاد خوب نیست و پزشکان می‌گویند باید برایش دعا کنید.»

خانواده حجازی: برای ناصر دعا کنید

خانواده حجازی: برای ناصر دعا کنید

خانواده حجازی: برای ناصر دعا کنید

> - حال اسطوره استقلال وخیم است.
؛ ناصر حجازی بیش از 15 ساعت است که باری دیگر در بیمارستان کسری بستری شده. اسطوره استقلال در میانه های بازی استقلال و پاس همدان بود که دچار حمله تنفسی می شود و با انتقال به بیمارستان ، وارد بخش مراقبت های ویژه می شود. او این بار درصد هوشیاری بسیار پایینی دارد . به شکلی که به نظر می رسد به حالت کما فرو رفته باشد. خانواده حجازی که مثل همه روزهای دو سال اخیر با چشمانی خیس از گریه پشت اتاق مراقبت های ویژه چشم انتظار سلامتی گلر افسانه ای استقلال هستند ، از هواداران او و فوتبال دوستان ایرانی تقاضا دارند تا برای سلامتی این مرد دوست داشتنی و عافیت او دست دعا بردارید. وضعیت جسمی ناصرخان این بار بسیار وخیم تر از اتفاقی است که دو هفته قبل برایش رخ داد و پزشکان تنها درباره اش می گویند نیاز به دعای خیر مردم دارد.

Sunday, May 15, 2011

ذوب‌آهنی‌ها به عیادت ناصر حجازی رفتند


پس از ورود به تهران؛
ذوب‌آهنی‌ها به عیادت ناصر حجازی رفتند
اعضای کادر فنی و تعدادی از بازیکنان تیم فوتبال ذوب‌آهن‌اصفهان شنبه‌شب به عیادت ناصر حجازی پیشکسوت فوتبال استقلال رفتند.
ب کاروان تیم فوتبال ساعت 17 عصر شنبه با پرواز ایران ایر از فرودگاه شهید بهشتی اصفهان به فرودگاه مهرآباد عزیمت کرده و پس از ورود به پایتخت، در هتل المپیک مستقر شدند.
طبق برنامه‌ریزی صورت گرفته و هماهنگی با آتیلا حجازی پسر ناصر حجازی، پس از ورود تیم ذوب‌آهن به تهران، منصور ابراهیم زاده سرمربی، علی شجاعی سرپرست، فرشید طالبی، محمد صلصالی، محمدرضا خلعتبری، شهاب گردان و ... به عیادت از ناصر حجازی رفتند.
اعضای تیم فوتبال ذوب‌آهن اصفهان در این ملاقات ضمن گفتگو با ناصر حجازی، برای دروازه‌بان پیشین تیم ملی فوتبال کشورمان و سرمربی پیشین این تیم اصفهانی آرزوی سلامت و بهبود کامل کردند.
کامران شیرزادی  با اعلام این خبر اظهار داشت: با توجه به اینکه پزشک معالج ناصر حجازی اعلام کرده است وی ساعت 20 شب باید استراحت کند، اعضای تیم فوتبال ذوب آهن بلافاصله پس از ورود به تهران و پیش از حضور در هتل المپیک به منزل دروازه‌بان پیشین تیم ملی و باشگاه استقلال رفتند.
مدیر رسانه‌ای باشگاه ذوب آهن اصفهان همچنین خاطرنشان کرد: به علت فشردگی مسابقات تیم فوتبال ذوب آهن اصفهان در لیگ قهرمانان آسیا و لیگ ایران، کادر فنی و بازیکنان این تیم فرصت لازم را برای اینکه زودتر به عیادت حجازی بروند را نداشتند، در نهایت از این فرصت برای حضور در منزل وی استفاده کردند.

حجازي: براي روسايي كه نمايندگانشان را به ملاقاتم فرستادند، تاسف مي‌خورم

استقلال مقابل النصر بايد هجومي‌تر بازي مي‌كرد
حجازي: براي روسايي كه نمايندگانشان را به ملاقاتم فرستادند، تاسف مي‌خورم

ب، ناصر حجازي در گفت و گو با سايت شخصي خود صحبت هاي زير را مطرح كرد 

* در مورد شرايط جسماني خود صحبت مي كنيد؟ 
در روزهاي ابتدايي بستري شدن اخير در بيمارستان كسري، وضعيت جالبي نداشتم. ضعف بينايي، قدرت تكلم نا مناسب، توان حركتي پايين و... شرايط را برايم سخت كرده بود اما با لطف پروردگار، حمايت و انرژي هاي مثبتي كه از سوي مردم دريافت مي كنم و زحمات پزشكان به مرور زمان بهتر شدم. همان طور كه قبل تر نيز گفته بودم مبارزه و تلاش خود را در شكست دادن اين بيماري خواهم داشت و از تمام توان خود در ايستادن ناصر حجازي استفاده خواهم كرد، هر چند كه راضي و تسليم اراده پروردگار هستم و در مقابل او سر تعظيم فرود خواهم آورد. 

*در دوراني كه بيمارستان بستري بوديد، افراد بسياري جهت ملاقات با شما حاضر شدند. در اين ارتباط صحبتي داريد. 
از تمام كساني كه در اين مدت به ملاقاتم آمدند تشكر مي كنم. قدرداني از آن دوستاني كه بين ما در يك رابطه متقابل انس و الفت برقرار است و حتي سپاس از عزيزاني كه بر حسب انجام مسئوليت و شرايط كاري به ديدنم آمدند اما تاسف مي خورم براي آن رئيس سازمان دولتي و آن رئيس فدراسيوني كه نمايندگان خود را جهت ملاقات با من فرستادند. نمي دانند كه من و امثال من اگر پست و سمت امروزي آنها را نداريم اما جايگاه اجتماعي به مراتب بالاتري در ميان مردم نسبت به آنها داريم. فراموش نكنيد كه پست و مقام مقطعي است و آنچه باقي مي ماند راه و رسم معرفت و مردانگي است. 

*ديدار تيم هاي استقلال و النصر را چطور ديديد؟ ديداري كه عليرغم پيروزي استقلال باعث عدم صعود اين تيم به مرحله بعد شد. 
متاسفانه استقلال از صعود به مرحله بعد باز ماند در حالي كه اين تيم توانايي حضور در دور بعدي بازي ها را داشت اما از اين توانايي به خوبي استفاده نشد. تيمي كه نياز به پيروزي با اختلاف 2 گل دارد بايد از ابتداي مسابقه چهره تهاجمي داشته باشد، افسوس كه فرصت صعود به دور بعد به سادگي از دست رفت. با اين حال اميدوارم استقلال با كسب سهميه آسيا و استفاده از تجربه هاي حاصل شده براي كادر فني، فصل بعد در ليگ و آسيا حضور مقتدرانه تري داشته باشد تا از همان ابتدا چهره يك تيم مدعي براي قهرماني را بخود بگيرد. در ضمن شنيدم از ابتداي نيمه دوم بر روي سكوها اتفاقاتي رخ داد كه باعث بر هم زدن تمركز و شور و هيجان هواداران شد كه در روند بازي تيم ما نيز بي تاثير نبوده است، از اينكه عده اي اينچنين منافع ملي را ناديده مي گيرند، فقط بايد تاسف خورد. 

* تداوم ناكامي هاي فوتبال ما در چند سال اخير با حذف استقلال و پرسپوليس پر طرفدارترين تيمه اي باشگاهي كشورمان در دور اول رقابت هاي باشگاهي آسيا كامل تر شد، ناصر حجازي آينده فوتبال ايران را چگونه مي بيند؟ 
پاسخ اين سوال را فقط در يك جمله مي گويم " حاصل عشق مترسك به كلاغ، مرگ يك مزرعه است. "

*جهت پيگيري شكايت باشگاه گسترش فولاد تبريز به فدراسيون فوتبال رفتيد، توضيح مي دهيد. 
به عنوان نماينده تام الاختيار باشگاه گسترش فولاد تبريز به فدراسيون رفتم تا پيرامون شكايت طرح شده از سوي باشگاه، پيگيري لازم را انجام دهم. با صحبت هايي كه شنيدم احساس مي كنم كه حقوق باشگاه گسترش فولاد زير پا گذاشته شده است اما اين نظر شخصي من است و قضاوت در تخصص من نيست.از اين رو اطمينان دارم مسئولين اين پرونده با نظر گرفتن پروردگار، عدالت را به بهترين شكل اجرا مي كنند تا هيچ حقي پايمال نشود. 

* و حرف پاياني. 
از اطرافيانم شنيدم در مدت زماني كه در بيمارستان بستري بودم و نياز به خون داشتم،افراد بسياري از تهران و حتي شهرهاي دور و نزديك جهت اهدا خون به بيمارستان مراجعه مي كردند، افراد بسياري با مراجعه به بيمارستان جوياي سلامتي من بودند كه بدليل شرايط جسماني ام امكان ديدار با بسياري از آنها نبود، از اين عزيزان و تمام كساني كه نگرانم بودند، به جز تشكر قادر به صحبت ديگري نيستم و آرزو مي كنم كه سلامتي شامل حال همه باشد. 

Saturday, May 14, 2011

ملاقات با جوانی‌های اسطوره/ ناصر حجازی از مدرسه تا تیم ملی


ناصرخان بچه خیابان آریانای تهران بود، پدرش آژانس املاک داشت، در سال 1328 آذر ماه پا به دنیا گذاشت. بی خیال درس بود؛بازیگوشی‌اش بادبادک می خواست و تیر و کمان و فیلم های جنگی و اجرای فنون فیلم‌ها در خانه!

آن زمان فوتبال رونق زیادی نداشت ولی به مرور بچه‌ها به فوتبال علاقه‌مند شدند. در محله‌شان مثل تمام محلات دیگر، هم «توپ» بود و هم «بچه‌های محل» كه هر موقع دور هم جمع می‌شدند، می‌رفتند یك زمین خالی، بازی می‌كردند. در آن زمان اكثرا هافبك بود که به قول خودش زیاد تكنیكش هم بد نبود!


عکس‌های سیاه سفید از روزهای رنگی حکایت می‌کند.روزهای رنگی با آرزوهای بزرگ. عاشق جمع کردن بچه محل‌هایش بود حتی به بهانه عکسی شاید؛ دوستی‌ها را دوست داشت خاطره کند با دستی بر شانه‌ای و ژستی کودکانه.

بسکتبالیست‌های خوب آن دوره، هم بازی اش بودند؛ داوود حداد، شهمیرزادی، خلخالی و حتی چنگیز وثوقی؛ اما انتخابش برای تیم ملی بسكتبال جوانان هم راضی‌اش نکرد و بسکتبال فاتح دلش نشد.

ماجرای ورودش به فوتبال از آنجایی شروع شد که روزی با دوستانش به تماشای بازی آموزشگاهی که تیم مدرسه‌شان در آن شرکت داشته رفتند. در همان روز دروازه‌بان تیم مدرسه آسیب دید مربی تیم با توجه به بلندی قامت او (185 سانتی متر) و بسکتبالیست بودنش، از او خواسته که به جای دروازه‌بان، درون دروازه بایستد. که با اصرار مربی و با ترس و لرز و دلهره درون دروازه ایستاده. ناصر حجازی از آن روز به عنوان یک روز بیاد ماندنی و خاطره‌انگیز یاد می‌کند و حتی خودش هم باورش نمی‌شده که چرا با وجود آن‌که برای اولین بار درون دروازه ایستاده، اینقدر خوب توپ می‌گرفته و زمانی که بازی تمام شد، همه تماشاگرانی که برای دیدن مسابقه آماده بودند، تشویقش کردند.

از همان زمان بود که ناصر حجازی به دروازه‌بانی روی آورد. تیم فوتبال نادر در دسته دوم باشگاه‌های تهران اولین باشگاهش بود و از همان تیم به تیم ملی جوانان و تیم ملی بزرگسالان رسید. در سال ۱۳۴۸ به تاج (استقلال) پیوست و در همان سال اول، قهرمانی جام باشگاه‌های آسیا و جام تخت جمشید را با این تیم به دست‌آورد. 

تا پایان دوران بازیگری خود به‌جز یک سال و نیم در بین سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۸ که برای تیم شهباز بازی کرد و مدت کوتاهی پس از جام جهانی ۱۹۷۸ که با تیم منچستر یونایتد تمرین می‌کرد و ۵ بازی برای تیم ذخیره‌های یونایتد انجام داد، در بقیه این مدت دروازه‌بان استقلال تهران بود و با این تیم چندین دوره قهرمانی در لیگ کشور، جام باشگاه‌های تهران، جام حذفی ایران و جام باشگاه‌های آسیا را جشن گرفت. حجازی در دهه ۱۳۵۰ دروازه‌بان اصلی تیم ملی ایران بود و با این تیم، دو بار قهرمان جام ملت‌های آسیا (۱۹۷۲ و ۱۹۷۶) و یک بار قهرمان بازی‌های آسیایی ۱۹۷۴ تهران شد و در جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین و المپیک ۱۹۷۲ مونیخ هم شرکت کرد و سهمیه حضور در المپیک ۱۹۷۶ مونترآل و مقام سومی جام ملت‌های آسیا ۱۹۸۰ را هم به‌دست آورد.

"در سال از طرف دوست‌دارانش خیلی زیاد نامه به دستش می‌رسید و به گفته خودش، گاهی نمی‌رسیده به تمامی نامه‌ها جواب بدهد. معمولا دخترخانم‌ها نامه می‌زدند و تعداد نامه‌های دخترخانم‌ها خیلی زیاد بود. خودش می‌گوید: قبل از ازدواج این اتفاق‌ها زیاد می‌افتاد و مثلا می‌خواستند من را ببیند و از این چیزها. وقتی ازدواج کردم، این نامه‌ها کمتر شد. البته خانمم حساس می‌شد، اما کاری‌ نمی‌شد کرد و البته مشکل خاصی هم نبود. الان هم خیلی‌ها به من زنگ می‌زنند و اصلا نمی‌دانم شماره موبایلم را از کجا آورده‌اند.


اولین بار که برای تیم ملی بازی کرد، دوستانش کوچه را چراغانی کرده و برایش جشن گرفته بودند و این در حالی بود که مادرش از این موضوع خبر نداشت. وقتی مادرش وارد کوچه می‌شود، دوستانش به شوخی گفته بودند که عروسی ناصر است و مادرش از این موضوع خیلی عصبانی شده بود."-خبرآنلاین فروردین 90-

حجازی در پایان دوران بازیگری خود به بنگلادش رفته و پس از مدت کوتاهی دروازه‌بانی در تیم محمدان، سرمربی این تیم شد و در سال ۱۳۶۹ بازی خداحافظی خود را در همین تیم انجام داد. او در دوران سرمربیگری موفق شد استقلال را به مقام نایب قهرمانی باشگاه‌های آسیا و قهرمانی در لیگ و جام حذفی ایران برساند. در تیم‌های سپاهان اصفهان، ذوب آهن اصفهان، استقلال رشت، ماشین‌سازی تبریز، استقلال اهواز، ابومسلم خراسان، نساجی قائمشهر نیز به مربیگری پرداخت که موفقیت چندانی نصیب وی نشد. حجازی در سال 1386 مجدداً هدایت باشگاه استقلال تهران را پذیرفت اما به دلیل عدم حمایت هیات مدیره وقت و دخالت در کار وی، قبل از اتمام نیم فصل از سرمربیگری استقلال کناره‌گیری کرد تا به عنوان مدیر فنی نظاره‌گر عملکرد استقلال باشد. استقلال در همان سال با تیمی که حجازی ساخته بود و تا  صعود به مرحله نیمه نهایی وی را در کنار خود می‌دید، توانست مقام قهرمانی جام حذفی کشور را بدست آورد. وی هم اکنون به عنوان رییس کمیته فنی و مشاور ارشد مدیر عامل باشگاه استقلال تهران فعالیت دارد و در باشگاه گسترش فولاد تبریز نیز با سمت نماینده تام الاختیار مالک باشگاه به این تیم مشاوره می دهد.















Wednesday, May 11, 2011

ناصر حجازی: از دیدن اخراجی ها حالم به هم خورد!

حجازی:پیشنهاد ایرج قادری برای بازیگری را رد کردم

حجازی:پیشنهاد ایرج قادری برای بازیگری را رد کردم

- :
ناصر حجازی که دیروز میزبان جمشید مشایخی در خانه اش بود به نقشهای ماندگار بازیگر برجسته سینمای و تئاتر ایران اشاره و عنوان کرد، تماشاگر بازیهای خوب مشایخی بوده است از جمله در فیلم به یاد ماندنی قیصر:« آقای مشایخی از بزرگان زمان ماست و با هنرپیشه‌های امروزی فرقهای زیادی دارد و صراحت لهجه اش همیشه زبانزد بوده است .»
حجازی به پیشنهادهای زیادی که برای بازی در سینما داشته، اشاره کرد و گفت: « آخرین آن پیشنهاد «ایرج قادری» در اولین فیلم پس از شروع به کار دوباره‌اش بود و از من خواست تا در فیلمی ساخته او جلوی دوربین بروم ولی من این پیشنهاد را رد کردم. از راه ورزش به شهرت رسیده بودم. اسم و رسمی برای خودم به هم زده بودم و دیگر نیازی نداشتم بخواهم از راه سینما معروف و بزرگ بشوم. شاید به خاطر چهره‌ام می‌توانستم، اسم در کنم ولی این کار برایم وسوسه کننده نبود. دست آخر هم برای این که قادری قبولم نکند، به او پیشنهاد دستمزد یک صد میلیونی را دادم. او هم از پیشنهادش منصرف شد.»
دروازه بان آبیهای تهران در دهه 50 و 60 گفت، اهل سینما رفتن نبوده و سینمای ایران را دنبال نمی‌کرده است:« بیشتر اهل دیدن فیلمهای خارجی بودم. در این سالها یکی دو بار بیشتر به سینما نرفتم. یک بار برای تماشا فیلم عروس و یک بار هم برای تماشای اخراجی‌های 2 به سینما رفتم ولی از دیدن این فیلم حالم به هم خورد. به همراهانم گفتم، زودتر از سینما بیرون برویم.»



Tuesday, May 10, 2011

حجازي: اميدوارم بتوانم دوشادوش مردم به آزادي بروم

 
ديدار استقلال و النصر يك بازي معمولي نيست
حجازي: اميدوارم بتوانم دوشادوش مردم به آزادي بروم
 سرمربي اسبق استقلال گفت: با وجود كسالتي كه دارم اميدوارم بتوانم دوشادوش مردم فردا به ورزشگاه آزادي بروم.
ببه نقل از سايت باشگاه استقلال، ناصر حجازي از هواداران باشگاه استقلال دعوت به عمل آورد تا به ورزشگاه آزادي بيايند. 

وي گفت: بازي فردا بين استقلال و النصر عربستان يك بازي معمولي نيست، يك بازي ملي و بسيار حياتي براي فوتبال ايران است. از هواداران و عاشقان استقلال مي‌خواهم كه فردا جداي از همه مسائل يك دل و يكصدا به ورزشگاه آزادي بيايند و از تيم محبوب خود در برابر نماينده عربستان سعودي حمايت كنند. بنده عليرغم كسالتي كه دارم اميدوارم بتوانم فردا دوشادوش هواداران به آزادي بيايم و شاهد صعود استقلال به مرحله دوم ليگ قهرمانان آسيا باشم. 
اين ديدار ساعت 18 فردا برگزار مي‌شود. 

Monday, May 9, 2011

آتیلا حجازی:وضعیت جسمانی پدرم خوب است/ معالجات را در منزل ادامه می دهیم

فرزند ناصر حجازی با ابراز رضایت از وضعیت جسمانی پدرش گفت: به توصیه پزشکان معالجات پزشکی در منزل ادامه خواهد یافت.

آتیلا حجازی  ضمن اعلام این مطلب افزود: پدرم پس از یک هفته استراحت عصر روز یکشنبه و بعد از
 MRI مغزی به توصیه پزشکان به منزل انتقال یافت تا ضمن استراحت بیشتر ادامه معالجات در منزل پیگیری شود. 
آتیلا حجازی تصریح کرد: خوشبختانه پزشکان از شرایط جسمانی پدرم رضایت دارند و مراقبت های یک هفته ای در بیمارستان باعث تخفیف بیماری وی شده ولی باید معالجات همچنان ادامه یابد و خوشبختانه پدرم از روحیه بسیارخوبی برای پیگیری مداوای خود برخوردار است.
ناصر حجازی کاپیتان و دروازه بان پیشین تیم های ملی و استقلال پس از یک هفته بستری بودن در بیمارستان کسری عصر دیروز یکشنبه به صلاحدید پزشکان معالج به منزل انتقال یافت. وی از یکسال پیش به دلیل بیماری ریوی و دستگاه تنفسی تحت نظر پزشکان 
قرار دارد.

Sunday, May 8, 2011

ناصر حجازي از بيمارستان مرخص شد

تاج بر بالين اسطوره فوتبال ايران
ناصر حجازي از بيمارستان مرخص شد
 رئيس كميته فني باشگاه استقلال امروز از بيمارستان مرخص شد.
ب، مهدي تاج نايب رئيس فدراسيون فوتبال امروز به عيادت ناصر حجازي در بيمارستان كسري تهران رفت
وي پس از عيادت 45 دقيقه‌اي از اسطوره فوتبال ايران كارهاي مربوط به ترخيص حجازي از بيمارستان را انجام داد و همراه خانواده او به بيمارستان رفت تا ام آر آي مغزي حجازي گرفته شود و پس از آن حجازي را تا منزل مشايعت كرد. 
ناصر حجازي در جام جهاني 1978 آرژانتين دروازه‌بان ايران بود و از مدتي پيش در بيمارستان بستري شده بود. 

Saturday, May 7, 2011

حجازي دوست دارد با ملاقات‌ كنندگان رو‌به‌رو شود

تداوم درمان دروازه‌بان اسبق تيم ملي در بيمارستان
حجازي دوست دارد با ملاقات‌ كنندگان رو‌به‌رو شود
 ناصر حجازي كه در بيمارستان كسري همچنان بستري است، ابراز تمايل كرد كه مي‌خواهد با ملاقات كنندگان روبه‌رو شود.
آتيلا حجازي در مورد شرايط پدرش ناصر حجازي اظهار داشت: شرايط او كمي بهتر شده اما هنوز اجازه ترخيص وي داده نشده است. 
وي افزود: هر روز ملاقات كننده هاي زيادي به بيمارستان كسري مي آيند و پدرم دوست دارد با آنها روبه رو شود و دوست دارد با همه ملاقات كنندگان ديدار كند. 

Friday, May 6, 2011

حرکت سمبولیک در نظرسنجی این هفته برنامه ۹۰

دوستان همنطور که میدانید تلویزیون ایران مانع از پخش ویژه برنامه ای در باره ناصر حجازی در ۹۰ شد . بیایم این هفته با حرکتی سمبولیک اعتراض خود را به این موضوع  نشان دهیم .

عيادت 3500000 ايرانى از ناصر حجازى

اين هفته همه ايران با انتخاب گزينه 1 در نظر سنجى نود ( هر چيز كه باشد
چه به سود آبى چه قرمز چه تراكتور و چه . . . ) به عيادت ناصر خان بريم
مردی که ما رو تنها نگذاشت و حالا ما در کنار او هستیم
با این حرکت قدردان زحمات او خواهیم بود


دوستان سه روز فرصت داریم لطفا این موضوع رو به اشتراک بگذارید

مصاحبه خواندنی ناصر حجازی با همسرش

مصاحبه خواندنی ناصر حجازی با همسرش
همسر ناصر حجازی نوشت: «لحظه به لحظه، تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد و بدین شکل در دل مردم خلق شد».

بهناز شفیعی همسر ناصر حجازی که به همراه وی در محل روزنامه تازه تاسیس امتیاز حضور یافتند به درخواست این روزنامه مصاحبه ای با ناصر حجازی درباره زندگی شحصی او انجام داده است.

همسر ناصر حجازی در مطلبی که به همین مناسبت در پرتال شخصی حجازی نوشته است، گزارشی از این مصاحبه را منتشر کرده است.

شفیعی در این یادداشت آورده است: 

یادش به خیر، اویل سال دانشجویی در دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران- بالاتر از چهار راه امیر اکرم-چنددانشجوی پسر و دختر شاد و بی خیال در " کافه تریا" ی دانشکده جمع می شدیم و گپ می زدیم. یکی از آن روزهای بی تکرار ناصر هم آمد و هم سفره ما شد.از همان روز نگاهمان به یکدیگر گره خورد و...درمیان آن همه آدم ناصر بود که هم بغض و هم قدم کوچه های تنهایی و گریه های بی بهانه من شد. 

یادش به خیر، چندسالی گذشته تا بالاخره " ناصر" به خواستگاری ام آمد. پدرم نه اورا می شناخت و نه فوتبال را اما به عوض اش " محمد" برادرم هم فوتبال را می شناخت و هم ناصر را خیلی دوست می داشت ولی من نه آن بودم و نه این! 

من گمشده ام را یافته بودم واین از همه مهم تر بود. ازهمان نگاه اول... 

بگذارید اینجا دیگر روراست باشم. دیگر نمی خواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم که او به من تعلق دارد و چنین نیز شد. 

راستش را بخواهید آن روزها تهران بزرگ، هنوز هوای غربت نداشت. هنوز عشق ها به تکرار و عادت نرسیده بودند! 

وهنوز مردها از جنس " ناصر" بودند.... 

آری، این قصه زندگی من و ناصر است که برای اولین بار روی کاغذ می آید. 

یک زندگی که پس ازگذشتن از گذرگاه تاریخ هنوز که هنوزه به یکنواختی و تکرار نرسیده و نخواهد رسید.از شما چه پنهون، همیشه از خود می پرسیدم؛ اگر لیلی و مجنون به هم رسیده بودند، آیا بازهم همانطورعاشق هم می ماندند یا نه؟ سؤال بی جواب دوران جوانی که " ناصر من " به درستی به آن جواب داد. باری ، من و ناصر که چنین بودیم و چنین هم ماندیم، پس درود بیکران برهرچه عشق و درود"من" و "ناصر" بر لیلی و مجنون!بگذریم! هنوز هم پاره ای اوقات به روزگار دانشجویی باز می گردم و به جوان بلند بالا و خوش تیپی می اندیشم که همه دخترکان دانشکده آرزوی ازدواج با او را در سر داشتند ولی ناصر شنونده زمزمه های عاشقانه من شد. 

آری، باری ! فکر ناصر، اینگونه در من آغاز شد یا بهتر است بگویم جاده عشق مادو نفر از همان روز در " کافه تریا"ی دانشکده شروع شد. 

مفتخرم، دوباره می نویسم و تأکید می کنم، افتخار می کنم، لحظه به لحظه تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد وبدین شکل دردل مردم خلق شد. " ناصر"ی که امروز ...باور کنید هیچی اش نیست و بیهوده و بی خودی مرا اذیت می کند. می خواهم به حرمت همان روزهای بی تکرار و عاشقانه دانشکده برسر " ناصرم" فریاد بکشم؛ مرد تو چیزیت نیست، تواز همه ما سرحال تری، تو هنوز اسطوره مایی، برخیز ....اما دلم نمی آید. می خواهم خیلی چیزها از خیلی کسان دیگر بنویسم ولی باز به حرمت ناصر نمی توانمو...باز هم بگذریم! 

شما که غریبه نیستید وقتی بروبچه های روزنامه " امتیاز" به من پیشنهاد دادند که این مصاحبه را خودم انجام بدهم، شگفت زده شدم. هم برایم سخت بود و هم عجیب که ناصر روبروی من بنشیند ، من بپرسم، او جواب بدهد و همه این سؤال و جوابها برای اولین بار درطول زندگی مشترکمان به چاپ برسد...البته هم تا نظر سخت بود و هم شیرین...تا نظر شما چه باشد؟! 

ناصر ! روز اول آشنائیمون ور یادت میاد؟ 

( آهی می کشد): مگه میشه یادم نیاد؟ توی " کافه تریا"ی دانشگاه عالی ترجمه زبان تهران بود. توهم یک کلاس از من بالاتر بودی... 

وتوهم یه فوتبالیست سرشناس و شناخته شده! 

(خیلی مهربانانه):درسته ولی توی همون برخورد اول ازت خوشم اومد. اون زمان اگه یادت باشه تعداد دخترهای دانشکده مون خیلی بیشتراز پسرها بود. اگه صدتا دانشجو داشتیم ، حدود هفتاد تاش دختربودن و سی تاش پسرکه...( بعداز کمی سکوت با اعتماد به نفس خاصی می گوید): که گل سرسبد پسرهاش هم من ناصر حجازی بودم! 

ناصرهنوزم دست بردذار نیستی و اعتماد به نفست خیلی بالاس! نکنه همه اون هفتاد تا دختر هم دنبال ازدواج باتو بودن؟! 

آره مگه دروغ می گم؟خودتو هم دنبال من بودی و.. 

(حرصم حسابی درمی آید): من دنبال تو بودم یا این که تو سعی می کردی به هر قیمتی سرصحبت روبا من واکنی؟ 

( با لبخند): چرا، ولی خب من این سؤال رو از همه دخترایی که اونجا بودن پرسیدم! 

امان از دست توکه...بگذریم، راستشو بگو تو همون لحظه اول انتخاب خودت رو کردی؟ 

واقعیتش رو بخوای همون لحظه اول که نه، ولی بعد 7 یا 8 هفته دیگر مطمئن بودم که باتو ازدواج می کنم. 

ناصر یادته چندتا فوتبالیست دیگه هم توی دانشگاه ما بودن و ... 

آره محمد دادکان بود، جواد قراب بود و همین جوادا...وردی و چندتای دیگه.... 

جواب این سوال رو من تقریبا می دونم ولی دوباره می خوام بپرسم: قبل من تو به کس دیگه ای هم ...( دلم نمی آید باقی سؤال را بپرسم ولی ناصر زود متوجه می شود) 

هرکس بگه نه، خب معلومه که دروغ میگه! به هرحال همه آدما قبل از ازدواج یکی دیگه رو هم می خواستن یا شاید بهش فکر می کردن و این موضوع درمورد منم صدق می کنه. 

پس چراتا الان به این واضحی نگفته بودی؟ 

( خیلی جدی ):خوب بچه که نبودی خودت باید می فهمیدی؛ حجازی خوش تیپه و به قول خودت خوش قیافه...حالا چرا این سوالارو می پرسی؟ 

چه میدونم وا...من که مصاحبه بگیر نیستم! راستی یادت میاد بله رو کی از من گرفتی؟ 

( به نقطه ای چشم می دوزد و می گوید): خیلی خوب یادم میاد، راستش بله گرفتن ازتو خیلی هم واسه من سخت نبود چون چندسال بود همدیگر رو می شناختیم. 

ای ...حالا که به این سن و سال رسیدی بازم به عشق اعتماد داری؟ 

چه جور هم! البته میدونی که من دوست دارم عشق دوطرفه باشه و عشق یه طرفه دیوونگیه و دیگه اسمش عشق نیست. 

این رو تا به حال بهت نگفته بودم. یه روز خونه یکی از آشنایان یه مجله کیهان ورزشی دیدم که عکس تورو روی جلد چاپ کرده بود و از قول تو تیتر زده بود: عاشق شدم و بهم ریختم...می خوام واسه اولین بار ازت بپرسم: منظورت از عشق و عاشقی چی بود؟ 

( کمی روی مبل جابجا می شود ) خوب یادمه، خدابیامرز زرافشان عکسی از من انداخته بود که با حالت ناراحتی به تیر دروازه تکیه داده بودم و بالای سرم هم تیتر زده بودن: قفسی بسازم ازطلا و تورهایی به آن بیاویزم مروارید نشان. 

ولی این جواب سؤال من نشد؟! 

خب راستش رو بخوای، یه حرفایی از زیر زبونم کشیدن که قرار هم نبود چاپ بشه اما چاپش کردن. 

بازم نگفتی قبل از من، عشق دیگه ای داشتی؟ 

( سکوت می کند و از پاسخ دادن طفره می رود) 

عیب نداره بگو، باور کن اصلا ناراحت نمیشم. 

آره ! قبل از تو عاشق کس دیگه ای هم بودم. بالاخره درزندگی هرکسی آدمای متفاوتی میان و میرن، ولی یه نفر رو انتخاب می کنه و اون انتخاب منم تو بودی. خود تو هم به هر حال چندتا خواستگار داشتی و مطمئنا من اولین خواستگارت نبودم مگه نه؟ 

(آهی می کشم): من خیلی خواستگار داشتم ولی فقط تورو می خواستم... 

تازه رسیدی به حرف من. 

می خوام راستشو بگی : اون دختر رو بهت ندادن یاتو بی خیال به اصطلاح عشقت ( اینجا باز هم ناخودآگاه حرصم در می آید) شدی؟ 

( به ناصر برمی خورد): خودت خوب می دونی من آدم مغروری ام. نمی تونستن بهم ندن. اتفاقاتی افتاد که خودم به طرف گفتم : برو پی کارت! 

حالا چی شد که "تو"ی ناصر حجازی مغرور و سرشناس تن به ازدواج دادی؟ 

( خنده شیطنت آمیزی می کند): واقعیتش مادرم خیلی اصرار داشت ازدواج کنم. دخترهای زیادی در خونه مارو میزدن و ...( دوباره نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد ) واسه همین هم مادرم پیله کرده بود که ازدواج کنم. 

بین این دخترا آدم های مشهوری هم بودن؟ 

نه بابا! 

بین خودمان، سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی وسط مصاحبه می پرانم): ناصر اون زمان از بین هنرپیشه های زن سینما، بازی کدوم رو می پسندیدی؟ 

خیلی ها بودن، سیلویا کوشینا، فخری خوروش و از همه بیشتر کتایون اما درکل من عاشق فیلم های بزن بزن و وسترن بودم. راستی بارها بهت گفتم که با خیلی از هنرپیشه های اون زمان ارتباط خوب و دوستانه ای داشتم. 

پس چرا به سرت نزد که با یکی از همون هنرپیشه ها ازدواج کنی؟ 

خب چون تورو می خواستم! 

خودتو لوس نکن ناصر جدی پرسیدم؟ 

چون کار هنرپیشه ها یه چیزیه و کار ما ورزشکارا چیز دیگه ای. ممکنه 5 ماه به 5 ماه ندونی همسرت کجاس و کجا فیلمبرداری داره و...خلاصه اینکه اصلا به این مسئله فکر نمی کردم. 

یادمه بعضی از این هنرپیشه ها ، حتی بعداز ازدواجمون هم دست بردار نبودن و .... 

درسته ولی خودت که می دونی من با اونا برخورد سردی داشتم و خودشون متوجه می شدن باید برن پی کارشون. 

( حسابی خنده ام گرفته و یاد یه خاطره ای می افتم که ناصر متوجه می شود و می پرسد): 

چیه؟ یاد چی افتادی؟ 

اتفاقی که دم دبیرستان دخترونه افتاد!( ناصر هم حسابی می خندد): آره ، تازه ازدواج کرده بودیم و من اونموقع یه بی ام و خوشگل داشتم. با هم رفتیم یه دوری بزنیم که پشت چراغ قرمز تقاطع خیابون حافظ موندیم که یه مرتبه چندتا دختر دبیرستانی شروع کردن به من فحش دادن که مرتیکه چرا ازدواج کردی؟ آخه الان موقع ازدواج کردن بود و ازاین حرفا... 

ومن اونموقع خیلی ناراحت شدم. 

آره منم بهت گفتم: ول کن اینارو. همه شون دنبال شوهر هستن ولی تو یه شوهر داری که عاشقته و تو هم حسابی از ته دل خندیدی 

تو خوب همه چیز رو یادته ها! ناصر یادت میاد اون خواننده و آوازه خون لس آنجلسی اومده بود دم در خونه که به اصطلاح خودش تورو شام دعوت کنه بیرون؟ 

آره چقدر هم پررو بود! 

من رفتم در رو باز کردم و بعد به تو گفتم: ناصر دم در باهات کار دارن... 

ومنم وقتی فهمیدم کیه ، گفتم بگو نیست! 

( به شوخی): شاید هم اگه من نبودم، باهاش می رفتی شام! 

اگه تو نبودی که با لگد از در خونه ام مینداختمش بیرون! هرچند همون جواب و نرفتنم دم در یعنی این که با لگد جوابشو دادم دیگه... 

همون موقع هم می گفتن طرف با بعضی از فوتبالیست ها ارتباط داره و... 

وا...چی بگم؟ من که باهاش ارتباط اون جوری نداشتم. 

(به یاد گذشته ها می افتم و می پرسم):یه مرتبه هم شایعه شده بود که قراره تو با فائقه آتشین توی یه فیلم همبازی بشی؟ 

نه بابا! نشریه " ستاره سینما" از هنرپیشه ها و فوتبالیست ها کنار هم عکس می گرفت و وری جلد کار می کرد. یه بار هم یه کنسرتی توی هتل " هما" ی فعلی برگزار شد که فوتبالیست ها و هنرپیشه ها همه اونجا جمع بودن، به من هم گفتن بیا کنار فائقه آتشین عکس بنداز که قبول نکردم. 

چرا؟ 

واضحه! چون فرداش همون خبرنگارا شایعه درست می کردن که حجازی با فائقه آتشین دوست شده واز این حرفا... 

دیگه چه اتفاقاتی از این دست رو یادته که بخوای تعریف کنی؟ 

یه بار دیگه هم به من گفتن بیا کنار یه خانم هنر پیشه دیگه که ظاهر نامناسبی داشت عکس بنداز برای روی جلد یه مجله که مخالفت کردم. 

(باز هم شوخی): چرا سراغ من نیومدی تاباهم عکس بندازیم و بره روی جلد مجله ها؟ 

باتو که خیلی عکس انداختیم و رفت روی جلد. عکس عروسیمون رو مگه یادت نمیاد؟ 

شوخی کردم! بعضی وقتا از دست خودم عصبانی میشم و خودم رو ملامت می کنم. 

(با کنجکاوی): چرا؟ 

که اجازه ندادم توتوی فیلم بازی کنی.یادمه قبل از انقلاب سیروس الوند و علی عباسی و چندتای دیگه، خیلی اصرار داشتن که تو هنرپیشه فیلم های اونا بشی ولی من نذاشتم! 

البته خودم هم خیلی راغب نبودم. بهونه می آوردم، می گفتم هنرپیشه نقش مقابلم رو باید خودم انتخاب کنم ودرواقع تقصیر توهم نبود. هرچی تجزیه و تحلیل می کردم نمی تونستم قبول کنم که حجازی فوتبالیست بره توی فیلم این و اون بازی کنه. حالا تو چرا اون قدر سماجت می کردی که من توی فیلمی بازی نکنم؟ 

آخه محیط سینما اون زمان خیلی خوب و اخلاقی نبود. ناصر یادت میاد که یه روز دیگه می خواستن از تو کنار مرجان و سپیده هنرپیشه های قبل از انقلاب عکس بگیرن و قبول نکردی؟ 

آره ، من بودم، خدابیامرز صفر( ایرانپاک) و رضا عادلخانی که من حاضر نشدم کنار هنرپیشه های زن واسه مجله ستاره سینما عکس بگیرم. 

نمی خواستم ماجرایی پیش بیاید. آخرش هم گفتم من روی صندلی می نشینم و اینها بالای سرم باشنو....خلاصه عکس نگرفتم دیگه.یه بار دیگه قرار بود با هنر پیشه نقش قیصر یه فیلم دوتایی بازی کنیم که اونم منتفی شد. 

خیلی از سینما و هنرپیشه های قبل از انقلاب حرف زدیم. اگه موافق باشی بریم به روزی که اومدی خواستگاریم؟ 

(با شوق خاصی): چه جور هم موافقم، بریم! 

یادته وقتی بابام اولین بار تورو دید ازت چی پرسید؟ 

آره بابات پرسید:پسرتو واسه شروع زندگی چی داری؟ومنم جواب دادم: هیچی! گفت این ماشین رو بابات واست خریده؟گفتم نه، خودم خریدم...یادته گفت:پسر چه کاره ای که تونستی این ماشین گرون رو بخری؟گفتم فوتبالیست!( به شدت می خندد): اون بنده خدا که نمی دونست فوتبال چیه، دوباره پرسید: فوتبالیست یعنی چه؟ و داداشت محمد به جای من جواب داد: 

بابا توپ می زنه و بابتش پول خوبی هم می گیره...خلاصه اینکه اونجا محمد به دادم رسید ( دوباره شلیک خنده) 

(به شوخی) ناصر خیلی بدی! چرا اون روز خواستگاری گل و شیرینی نخریدی؟ 

من اهل این ادا و اصول ها نبودم! 

ولی من هنوزم بابت روز خواستگاری ازت شاکی ام و حسرت می خورم. 

(لبخند می زند) آخه خودم گل بودم! 

یادمه اولین بار که اومدی خواستگاری پدرو مادرت رو نیاوردی و تنها اومدی،چرا؟ 

نمی دونم. شاید...( حرفش رو می خورد) 

چرا حرفت رو خوردی . می ترسیدی جواب "نه" بگیری؟ 

شاید، به هر حال پیرمرد و پیر زن بودن و نمی خواستم اذیت بشن. باخودم گفتم تنهایی میرم و اگه جواب مثبت بود اون وقت پدر و مادرم رو هم می برم. 

یادمه، اصلا هم هول نشده بودی و خیلی راحت مراسم خواستگاری رو مدیریت کردی.اینطور نبود؟ 

درسته، چون مدتها بودتورو می شناختم و نباید هم هول می شدم! 

اگه اون ورز من مثل دخترای امروزی درخواست مهریه هزاروسیصد و خورده ای می کردم بازم قبول می کردی باهام ازدواج کنی؟ 

(بلادرنگ):صددرصد، هیچ فرقی برام نمی کرد و تصمیم خودم رو گرفته بودم. 

اما من که از تو مهریه نخواستم. مهریه ام شد، تنها یه سکه! 

آره مهریه سعید( رمضانی ) و آتوسا هم 14 سکه است و مهریه آتیلا و زنش هم همون یه سکه...خودت خوب می دونی موندگاری یه ازدواج به این حرفا و سکه و مهریه زیاد نیست. 

بعداز اینکه جواب مثبت رو گرفتی ، لابد تا صبح مثل من خوابت نبرد. درسته؟ 

اتفاقا رفتم خونه و راحت خوابیدم! 

بی احساس! 

شوخی کردم. اون قدر خوشحال بودم که حدوحساب نداشت. تکلیفم با زندگی ام مشخص شده بود واز این بابت خدارو شکر می کردم. 

خدارو شکر، خیالم راحت شد....صادقانه، صادقانه می خوام بگی که اولین باری که از ازدواج با من پشیمون شدی، کی بود؟ 

وا...چی بگم؟توی جوونی بیشتر این اتفاق می افته، هرچی سن بالاتر میره زن و شوهر بیشتر به هم وابسته میشن و دیگه پشیمونی هم پیش نمیاد. البته این حکایت همه زن و شوهرهاس، به خصوص وقتی که با هم دعوا یا جرو بحث میکنن. 

توی دعواها هم که همیشه من کوتاه می اومدم و تو یکی کوتاه بیا نبودی! 

درسته، حق باتوست، من خیلی توی زندگی مشترک تورو اذیت کردم و همین جا و توی این مصاحبه از تو تشکر ویژه می کنم و امیدوارم منو ببخشی. 

خداوکیلی توی اردوهای داخلی و خارجی، وقتی آزادی و راحتی بچه های مجرد رو میدیدی، ازاین که ازدواج کردی پشیمون نمی شدی؟ 

(خیلی صادقانه): اگه بگم نه که دروغ گفتم اما وقتی که آتیلا بدنیا اومد، دیگه ماجرا عوض شد. 

جدا؟ 

زندگی ام دیگه رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود. احساس می کردم حالا پدر شدم و مسئولیتم هم خیلی بیشتر شده و همین ها باعث می شد تا به تو و زندگی ام افتخار کنم. 

(باز هم سؤال کم می آورم و همین جوری یک چیزی می پرانم): ناصر ، هرگز با خودت نگفتی که کاش به جای من با فلانی ازدواج می کردی؟ 

نه!نه!(دو بار تکرار می کند): هرگز چنین چیزی به سرم نزد، هرگز! 

اخه، یه بار از زبون خودت شنیدم که دخترای پولدار زیادی بهت پیشنهاد ازدواج داده بودن و.... 

اونا مربوط به قبل ازدواجم می شد. پیشنهادویلای چندهزار متری، خونه بالای شهر ، ماشین مدل بالا و حتی زندگی توی امریکا با بهترین شرایط که هیچ کدوم رو قبول نکردم. 

چرا؟ 

چون اون جوری دیگه من می شدم نوکر طرف، نه شوهرش! 

(برایم خیلی سخت است که این سؤال را بپرسم ولی می پرسم)بعداز ازدواج با من چی؟بازم از این پیشنهادها بود؟ 

بله، ولی من مثل فوتبالیست های امروزی نیستم.این رو دیگه همه میدونن که ناصر حجازی زن و زندگیش رو با همه ثروت دنیا عوض نمیکنه... 

(عاشقانه نگاهش می کنم): این یکی رو خیلی خوب می دونم. ناصر، چه چیزی باعث می شد که حجازی معروف این قدر به زندگیش وابسته باشه؟ 

(او هم عاشقانه چشم به من می دوزد): چیزهایی که در وجود تو بود و من رو هر روز بیشتر از دیروز به زندگیم وابسته تر می کرد. 

من هم خیلی جاها پز این اخلاق تورو دادم. ناصر حجازی کجا و این فوتبالیست های تازه به دوران رسیده کجا؟! 

البته بین همین فوتبالیست ها هم کسانی هستند که به زن و زندگیشون دل بسته هستن و نمیشه همه رو با هم جمع بست. 

قبول داری که فوتبالیست های نسل شما بیشتر از امروزی ها به زن و زندگیشون وابسته بودن؟ 

درسته، ولی همون موقع هم کسانی بودن که خیلی اهل زن و زندگی نبودن...( دوباره حرفش را می خورد و ادامه نمی دهد!) 

ناصر یادته قرار بود مراسم عروسیمون رو توی باغ بانک مرکزی بگیریم که همه چیز بهم ریخت؟ 

عجب ذوق و شوقی هم داشتیم 300 تا مهمون هم دعوت کرده بودیم. پول اون مراسم چیزی حدود... 

( یادش نمی آید و بعد از کلی فکر کردن)؛ درست نمی دونم سه یا هفت هزار تومان(!) هزینه اون باغ می شد. آخه توی بهترین نقطه تهرون بود. 

ولی همه چیز بهم ریخت و .... 

آره، یه تاریخی گذاشتیم که از بد حادثه پدرم افتاد و دستش شکست. ماهم مجبور شدیم تاریخ مراسم رو عوض کنیم. 

( به میان حرفش می پرم): که باز زد و عموی خدابامرزم فوت کردو... 

آخرش هم مجبور شدیم به جای سیصد نفر تنهابا 50 نفر مراسم عروسی رو توی خونه برگزار کنیم.(به گذشته های دور می روم): یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود. یه کت و شلوار خوشرنگ پوشیده بودی، به جای کراوات هم پاپیون زده بودیو....خیلی بهت میومد. هنوزم وقتی عکس اون مراسم رو نگاه می کنم، واسم تازگی داره. 

ناصر،یه سوال کلیشه ای می خوام بپرسم که معمولا خبرنگارهااینو می پرسن. 

خب بپرس! 

قبل از ازدواج با من روزی بوده که یه ریال پول توی جیبت نباشه؟ 

بوده ولی خودت می دونی که خدا وکیلی ما خانوادگی مشکل مالی چندانی نداشتیم. البته منم مثل خیلی از بچه های همدوره خودم توی جوی آب دنبال دوزاری می گشتم و پاره ای وقتا که یه سکه ای چیزی پیدا می کردم، خیلی خوشحال می شدم. 

تا بحال بهم نگفته بودی، توی چند سالگی جوی آب رو می گشتی تا سکه پول پیدا کنی؟ 

اول، دوم دبستان بودم...(آهی می کشد): یادش به خیر! 

اهل دعوا و بزن بزن که نبودی؟ 

نه، توی عمرم یه بار دعواکردم که اونم با یه پاسبان بود. بدجوری زدمش و بعدش هم فلنگ رو بستم و فرار کردم! 

راستی یادت میاد که آتیلا توی کدوم بیمارستان بدنیا اومد؟ 

(کمی مکث می کند و سپس می گوید): خوب یادمه،بیمارستان آسیا بود. 

آره یه عالمه هم عکاس و خبرنگار ریختن توی اون بیمارستان! 

همه چیز مثل برق و باد گذشت. 

راستی چرا اجازه ندادی عکاس ها بیان از مراسم عروسیمون عکس بگیرن؟ 

چون دلم نمی خواست ! حتی یه عکاس هم راه ندادم. دلیلی هم نداشت که راه بدم. 

درست مثل علی پروین که اون هم اجازه نداد از مراسم عروسیش کسی عکس بگیره. ولی بعدش چی شد که خودت عکس عروسیمون رو دادی که دوستای خبرنگارت چاپ کنن؟ 

(دستش را زیر چانه اش می گذارد): از بس که اصرار کردن، یکی، دوتا عکس رواز توی آلبوم خودمبردارشتن وبه اونا دادم تا دست از سرم بردارن. 

ناصر نمیدونم این سوال رو چه جوری باید بپرسم . بحث علی پروین پیش اومد. بی تعارف تا به حال شده که به علی آقا حسادت کرده باشی؟ 

(با غرور خاصی): همه به من حسادت می کنن، برای چی باید من به علی پروین حسادت کنم؟ 

خب به هر حال... 

آخه چرا حسادت؟مگه علی پروین خوش تیپ تر از من بود که بخوام بهش حسادت کنم؟البته علی آقا از دوستای خوب منه ولی دلیلی واسه حسادت نمی بینم. 

سال هایی که توی تهران به تو تیم نمیدادن چی؟ به پروین حسادت نمی کردی؟ 

خوب توی تهران تیم نمیدادن رفتم کرمان،رفتم تبریز. الان هم توی تهران به من تیم نمیدن. اصلا لذت هم میبرم که توی تهران بهم تیم نمیدن. 

ولی من یکی از این که توی تهران به تو تیم نمیدن خیلی حرص می خورم. 

ببین نازی! سعید همیشه حرف خوبی می زنه و میگه:ناصرخان تو باید تاوان حجازی بودن خودت رو پس بدی. منم دارم تاوان همین حجازی بودن خودم رو پس میدم. خودت بهتر می دونی تموم زنگی ام همین خونه اس و چیز دیگه ای ندارم. 

درسته اما.... 

اما دومی نداره، من پای عقاید خودم محکم وایسادم. می دونم تورو هم خیلی اذیت کردم ولی خدا خیلی دوستم داره. یه بغضی توی گلوم مونده که حتما باید بگم. 

ناصرجان اگه اذیت میشی، می خوای دیگه ادامه ندیم؟ 

نه،ای یکی رو باید حتما بگم. من اگه می خواستم خرج و مخارج بیماری خودم رو بدم. شاید دوسالی می تونستم دووم بیارم ولی بعدش نه، خیلی ها اومدن وعده و وعید دادن. یه مسئول و آدم سرشناس هم اومد و 5 میلیون تومن داد دست آتیلا که بلافاصله گفتم برش گردون که خودش بیشتر احتیاج داره.... 

ناصر خودتو اذیت نکن اهمیت ندارن! 

اذیت نمیشم. داشتم می گفتم خدا خیلی من رو دوست داشت که توی اون لحظات یه کسی مثل " حاج رضا زنوزی" مالک گسترش فولاد رو جلوی من قرار داد. ایشون گفت که اصلا نگران نباش تموم هزینه های درمان من رو پرداخت کرد. درواقع خدا اون رو رسوند و .... 

خدا حفظش کنه . ما که همیشه ممنون دار آقای زنوزی هستیم. ناصر شنیدم که توی تبریز هم دست خیلی ها رو گرفته و.... 

می دونم خود رضا زنوزی هم راضی نیست که این حرفها نوشته بشه ولی چه اشکالی داره که مردم آدمای خیر و نیکوکار رو بشناسن. این ایرادی نداره که همه بدونن توی این جامعه فعلی هم دمایی مثل مالک گسترش فولاد پیدا میشن که اهل کارهای خداپسندانه باشن. 

ناصر، آدمای متمول زیادی دور و برت بودن ولی تو کمک هیچ کدوم رو قبول نکردی... 

خودت می دونی، به جون آتیلا خیلی ها زنگ میزدن و شماره حساب می خواستن اما می گفتم حرفش رو هم نزنین اما حکایت آقای زنوزی خیلی فرق می کرد. هرچند ما همدیگه رو خیلی کم میبینیم منتهای مراتب آدم دل گنده ایه که پای حرفش می ایسته. می دونم که سالی چهارصد تا جهزیه فقط توی تبریز واسه دختران بی بضاعت تهیه می کنه و در اختیارشون میذاره. هرچی از این بنده خدا بگم کمه. یه چیزی از ایشون شنیدم که اگه بگم باورت نمی شه. 

(با کنجکاوی): ماجرا چیه؟ 

یه روز یکی از دوستای حاج رضا زنوزی ، به گوش اون رسوند که یه خونواده بی بضاعت شب ها توی راهروی یک دستشویی عمومی می خوابن. یعنی روزا پدر خونواده یه حلب جلوش میذاره و توی همون دستشویی عمومی کار میکنه و شب ها هم همون جا می خوابن و...حاجی هم یه گروه رو مأمور میکنه که از صحت و سقم ماجرا باخبر بشن. وقتی اونا تایید می کنن که ماجرا واقعیت داره، مالک گسترش فولاد هم دستور میده که قبل از هر چیز یه آپارتمان 70 متری توی تبریز بخرن؛ بعدهم اون آپارتمان رو تجهیز میکنه وخونواده بینوا رو میبره توی همون آپارتمان و سندش رو هم به نام اونا میزنه ...جالب تر از همه اونه که مرد خونواده همین الان توی یکی از کارخانه های حاجی توی تبریز کار میکنه. 

خداخیرش بدهد. بارها شده که به من گفتی دلم می خواد یه کاری واسه این مرد بکنم.... 

آرزویم بالا اومدن تیم گسترش فولاد به لیگ برتره. همیشه وقتی بهش میگم دلم می خواد بتونم کمکی به تیمت بکنم میگه که ناصرخان سلامتی ات از همه چیز واجب تره....حتی همین چندروز پیش زنگ زد و بهم گفت: ناصرخان اگه لازم باشه، هر کجای دنیا که بخوای می فرستمت تا معالجه ات کنن و تو غصه این چیزا رو نخور. اینا رو باید بگم تا مردم خوب بدونن که نه فدراسیون فوتبال، نه سایر متولیان ورزش هیچ کدوم حالی از من نپرسیدن ولی مالک گسترش فولاد با خلوص نیت و بدون اینکه به دنبال شهرت باشه اجازه نداد آب توی دل من تکون بخوره و خوب می دونم اصلا هم راضی نیست که این حرفا چاپ بشه اما وظیفه خودم میدونم اینارو بگم. ضمن اینکه بحث من مالی هم نیست. 


یکی مثل حجت الاسلام حسن خمینی نوه امام خمینی (ره) بایه شاخه گل اومد و احوالم رو پرسید و وعده وعیدی هم نداد که یه دنیا ارزش داشت. دلخوری من از بعضی هاست که جلوی دوربین های تلویزیونی و خبرنگاران حرفای قشنگ قشنگ زدن و بعدش رفتند پی کارشون! 

ناصر ، چرا راضی نمیشی که بریم خارج از کشور تا دکترای دیگه هم تورو ببینن؟ 

(سری تکان می دهد): من توی ایران راحت ترم . من توی ایران ناصر حجازی ام. اینجاست که منو می شناسن. اینجاست که.... 

(مهربانانه نگاهش می کنم): ناصر، تو که چیزیت نیست. چرا این قدر مارو اذیت می کنی؟ 

(اشک پهنای صورتش را پوشاند): خودم هم نمی دونم چم شده؟(دوباره قطرات اشکی می ریزد):فقط ای رو میدونم که جدااز پرستاران و دکترای زحمتکش بیمارستان کسری، من یه فرشته هم توی خونه دارم که مواظبمه( دوتایی اشک می ریزیم و دقایقی به همین شکل به سکوت می گذره) 

(برای عوض کردن فضا می پرسم): قرار بود سرمربی گسترش فولاد بشی. چی شدکه این اتفاق نیفتاد؟ 

فقط به خاطر سلامتی ام و سرمای تبریز نتونستم سرمربی این تیم بشم ولی من باید بدهی ام رو به این تیم پس بدم و بالاخره یه روزی روی نیمکت گسترش فولاد خواهم نشست. 

ناصر توهم در استقلال و هم در گسترش فولاد پستی داری . حالا اگر قرار باشد به عنوان سرمربی یکی از این دورو انتخاب کنی . روی نیمکت کدوم تیم مینشینی؟ 

ببین نازی جان! استقلال خونه منه ولی گسترش فولاد در شرایط بدی دست منو گرفت. این رو هرگز فراموش نمی کنم و باید یه روزی ادای دین کنم. مسئولین این تیم کاری کردن که تا آخر عمر توی ذهنم میمونه و .... 

( به شوخی): حاضری با گسترش فولاد به عنوان سرمربی سفید امضاء کنی؟ 

با کمال میل سفید امضاء می کنم. من خوبی های مالک این تیم رو فراموش نمی کنم. 

ناصر، توی این سال هایی که توی فوتبال هستی ، از دست چه کسی بیشتر دلخور هستی و به اصطلاح اونو نمی بخشی؟ 

(همین که ناصر می خواهد جواب بدهد. زنگ آیفون به صدا در می آید . ناصر برمی خیزد تا در را باز کند. ظاهرا چندتا از دوستان مطبوعاتی ناصر آمده اند تا سری به او بزنند و در چنین شرایطی پیداست که من هم باید برخیزم و راهی آشپزخانه شوم.باید خود را مهیای پذیرایی از رفقای ناصر کنم و فعلا ادامه مصاحبه را بی خیال شوم. 

همین طور که چای را دم می کنم، از خودم می پرسم: آیا این گپ و گفت زن و شوهر و چاپ آن رضایت خاطر خوانندگان را برآورده می کند یا نه؟ امیدوارم این چنین باشد در غیر این صورت هم باید مرا ببخشید، قول میدهم هروقت نویسنده شدم، جبران کنم!