Monday, May 23, 2011

آن مرد رفت،‌ همه جا بوي غم گرفت

شك و ماتم از بيمارستان كسري تا منزل حجازي
آن مرد رفت،‌ همه جا بوي غم گرفت
در و ديوار شهر بوي غم مي‌دهد، بوي ناراحتي، بوي فراق، بوي دوري از مردي كه حالا ديگر بين‌مان نيست.
ب نوشتن از رفتن اسطوره كار آساني نيست. گويي همه مي دانستند خبرهايي هست و امروز هم مثل ديروز در محوطه بيمارستان كسري حاضر شدند. 

ساعت 9:30 صبح است. از ميدان آرژانتين تا بيمارستان الوند از چهره هاي غمگين مي شد فهميد كه روز خوبي در پيش نيست. حتي راننده هاي تاكسي خيابان الوند هم شور هميشگي را ندارند و انگار نمي خواهند امروز كاسبي كنند و ترجيح مي دهند مقابل درب بيمارستان بايستند. 
كسي نمي خواهد بپذيرد كه پزشكان از اسطوره فوتبال ايران قطع اميد كرده اند و بايد تا دقايقي ديگر خبر درگذشت او اعلام شود. 

ساعت 10 دقيقه به 11 است. همسر ناصر حجازي كه اين روزها اندوه و غم را مي توان از چشمانش خواند به ناگاه مي دود. استرس و نگراني به اوج مي رسد و هواداران حجازي چشم به همسر او دارند كه چه اتفاقي افتاده است. به ناگاه اصغر حاجيلو از طبقه اي كه حجازي در آن بستري است، به ميان جميعت مي آيد. سوال ها از يار قديمي ناصرخان مشترك است. 

حاجيلو كه ديگر شانه هايش تاب تحمل اين غم را ندارد با لحن هميشگي خود مي گويد " عزيزان من ناصر خان، خوبه خوب شد. " همين جمله كافي بود تا مقابل بيمارستان كسري بلوايي برپا شود. هيچ كس باور نمي كند. يكي مي گويد " ناصرخان اين قرار ما نبود " يكي ديگر مي گويد " نه باور نداريم " و به يكباره جمعيت 500 نفره شعار دادند " مي خواهيم فوتبال نباشه اگه ناصر نباشه. " 

هنوز 10 دقيقه از اعلام اين خبر نگذشته كه خيابان الوند با ترافيك سنگيني روبرو و بسته شد. ديگر جايي براي سوزن انداختن نيست. كسي نيست كه با شنيدن اين خبر تلخ گريه نكند. 

اهالي فوتبال يكي يكي پيدا مي شوند. يكي از چهره ها حشمت مهاجراني است. اشك هاي سرمربي اسبق تيم ملي همه را تحت تاثير قرار مي دهد. احمدرضا عابدزاده هم سرش پايين است و ياد روزهايي مي افتد كه در همين بيمارستان كسري هوادارانش براي شفاي او دست به دعا برداشتند. چشم هايش خيس شده و زير لب مي گويد " خدايا چه شد؟ " 

آتيلا حجازي فرزند ارشد ناصر پايين آمد. ناي صحبت نداشت. سرش پايين بود و مي گفت: "پدرم رفت. " سعيد رمضاني داماد حجازي نيز به همين ترتيب اما بيش از همه چهره همسر حجازي جلب توجه مي كند. او تاب تحمل اشك هاي آتيلا را ندارد. او هم گريه مي كند و اندوهش را با چشماني اشك بار نشان مي دهد. 

پرسنل بيمارستان كسري بهت زده بودند. آنها در اين چند روز صحنه هايي ديدند كه كمتر تجربه كرده اند. آنها متعجبند، متعجب از اين همه محبوبيت. يكي از آنها مي گويد " فوتبال اين همه محبوبيت مي آورد؟ " هوادار حجازي پاسخ او را داد: " مردانگي محبوبيت مي‌آورد. ناصر خان مرد بود " و اشك از چشمان پرستار بيمارستان سرازير مي شود. 

اينجا غوغايي بر پا است. پرچم استقلال مقابل درب بيمارستان باز شد. مرد و زن و پير و جوان براي ناصر حجازي اشك مي ريزند. 
هيچكس باور نمي كند. اين جمله اي است كه از دل همه بيرون مي آيد. اسطوره ديگر در كنار ما نيست. 

در ميان هواداراني كه به محوطه بيمارستان كسري خود را رسانده اند، يك نفر كه خوزستاني است بيش از سايرين جلب توجه مي كند. او فرياد مي زند " ناصرخان بلند شو، اين همه راه با اتوبوس آمده ام تا تو را ببينم. به من نگوييد كه او رفت. چون خسته راه هستم " اما او متقاعد نمي شود.سپس چهار زانو روي زمين مي نشيند. سرش پايين است و انگار دنيا بر سر او خراب شده است. مردي كه تازه از سفر آمده ديگر تاب بلند شدن ندارد چون ديگر حجازي را نمي بيند. 

كسي نيست كه مقابل بيمارستان كسري اشك نريزد. اينجا شلوغ است. 
... يك ساعت گذشت. مقابل منزل حجازي هستيم. بوستان اركيده حتي از شلوغ ترين روزهاي تابستان هم پر جمعيت تر است. مقابل خانه حجازي تبديل به پارك عزاداران شده، پاركي كه حجازي در آن قدم مي زد تا با اين بيماري مبارزه كند. همسايه ها باور نمي كنند. آنها ديگر مرد پر افتخار فوتبالشان را نمي بينند. 
هوادار خوزستاني هم سر رسيد " ناصر خان آمدم تا شايد من را ببيني اما نشد " و همچنان گريه مي كند. 

خيابان پاسداران و تمامي خيابان هاي ميدان شهيد هروي مملو از جمعيت است. 
عكس بزرگي كه مقابل بيمارستان بود به منزلش منتقل شد. حجازي رفت و بيمارستان كسري غرق در سكوت شد. 
فريادهاي " حجازي كاپلو " تمامي ندارد. 
خبر مي رسد كه مراسم خاكسپاري روز چهارشنبه است. 
همه جا بوي غم گرفته است... عقاب پريد... 

No comments:

Post a Comment